دیروز با باران رفتیم خانه بازی آخه خیلی دوست داری بارانمکلی باهات بازی کرد دستش درد نکنه به قول یه خانمه که اونجا بود ما باید قدر باران رو بدونیم که انقدر دوست داره و برات وقت میزاره 🥰 ...
امروز با خاله مریم بردیمت خانه بازی فکر نمیکردم بتونی بازی کنی ولی خیلی خوشت اومد کلی با بچه ها و وسیله ها بازی کردی حالا فردام قراره با باران بریم چون باران امروز امتحان داشت نیامد🤪 دیروزم با باران رفتیم فروشگاه اونجام کلی کیف کردی😅 ...
امروز باران جون پیشاپیش برام کادوی روز مادر گرفت 🥰یه دسته گل خوشگل این روزا بارانجون امتحان داره من سعی میکنن که کمتر حواس بارانو پرت کنی میبرمت پایین یا میخوابونمت ولی بعضی وقتام دوست داری که با باران درس بخونی😅 اینم خاطره اون هفته که رفتیم برف بازی و اصلا دوست نداشتی🙄 ...
از اونجایی که گفتم خیلی فضول شدی دستتو کشیدی رو در گاز که گویا تیز بود دستت برید خیلی گریه کردی خیلی ام خون اومد رفتیم بیمارستان که بخیه کنیم خدارو شکر خونش بند اومد اومدیم خونه باران خیلی ناراحتت بود دست خودشو چسب زد که تو با چسب زخمت کنار بیاری🥹😆 ...
امروز یک سال و یک ماه و شش روزه شدی کلی کارا یاد گرفتی نانای میکنی بعضی اسما رومیگی مثل بابا ماما عمه آب بیا … فضول شدی همش توکابیتا وکمد بارانی میزه بهم در عرض چشم به هم زدن بارتنچپو راستت میکنی ولی هیچی نمیگی خییییلیم دوستت داره🥰 ...